ای عشق!ای قشنگ ترین لفظ زبانم
ای امیدگسسته!
ای همه بودونبودم...
دوستت دارم........
خواستم بگویم...
دلم می تپدبرایت...
نمیدانم تاکجاهستم ومیمانم
اما...
درزیرخاک هم که باشم
بازهم باتوام...
بازهم میپرستمت...
ثانیه هایم سنگین وسنگین ترمیشوند...
آه که نبودت چه دردی دارد...!
آه که چه قدرمشتاقم...
مشتاق چشمانت...
مشتاق آغوش گرم
و
دستان پرمهرت...
مشتاق آغازی دیگر...
قلبم این روزها سنگین شده است...چشمانم دیگر هیچ رنگی بجز
رنگ چشمانت را پذیرا نیستند...
وجودم ازفراقت نحیف گشته است...
مردم شهر نمیدانند که من به امید یافتن سایه توست که شبها کوی وبرزن
برهم میزنم وشهر را به آشوب فرامیخوانم...
مردم شهر نمیدانندکه لیلی آنقدر عاشق است که تنها بهانه اش برای
زیستن نوایی است که گه گاهی گوشش مینوازد و چشمانی که هرچند
وقت یک بار وجودش رابه ضیافت عشق فرا میخوانند...
ونوشتن برای مجنونش که دوراست زاو ودل بی قرارش...دوراست
زلیلی...دوردور...
وصف دلتنگیش راتنهازآسمان بپرسیدکه اوست که نظاره گرلیلی ست...
مردم شهرنمیدانندکه تنها زنگ تفریح لیلی دراین دنیای پرمشغله فکرکردن
به آینده و ساختن آشیانه ای ازجنس عشق است و همراهی وهمدردی
کردن بامجنون...
مردم شهرنمیدانندکه لیلی روزهاوشبهایش رادرحسرت آغوش تنگ مجنون
میبازدوتمام لحظه هایش آغشته به نگاهی است که اورامحبوس
واسیرعشق ساخته است...
بگذار مردم شهرندانند...
هرچقدرهم که بدانند تو باز هم ازمن دوری...
آنها هیچگاه نخواهند فهمید که تنهاعشق تو ست که قلبم را لبریز از زیستن
ساخته است ...
نخواهند فهمید که بخاطر وجود پاکت ازدنیا و تمام آنهادل خواهم کند...
آخرمگر دنیا بدون تو دنیاست؟؟؟
حتی اگرهزاران هزار بار زیربار عشقت مرگ راتجربه کنم دوباره چشم خواهم
گشود و دوباره عشق راپذیرا خواهم بود...
وقتی کنارم نیستی چه کنم با دل بهانه گیرم؟
چه کنم بااین همه تنهایی وبی کسی؟
مجنونم...
زودتر بیا که تار و پودلیلی را غصه انباشته است...
زود زود بیا که دنیاجهنم گشته است برایم...
زودتر وجودت آشکارکن که خدا روزبه روزحسودتر میشود...
آخر این روزها پروردگار خطابت میکنم...نمیدانم شایدکافرگشته ام...
بیا که لیلی دیگر مجالی برای ناز کردن ندارد و تنها ناز میکشد...
بیا به زیارت حریم عشق...
و اما عزیز دلم
نگاهم... نامه نامه... قصه ی پر غصه دارد ....نگاهم را بخوان
نظرات شما عزیزان:
ϰ-†нêmê§ |